Beste Suns podcasts (2024)

1
E10- Alireza Boloorchi - Visa | اجایل واقعا مرده است؟ 1:32:52

2d ago1:32:52

1:32:52

مصاحبه با علیرضا بلورچی مربی چابکی سازمانی : اجایل واقعا مرده است؟ - ویزا، ایج‌ آو لرنینگ این مصاحبه به صورت ویدیویی در کانال یوتیوب منتشر شده است: https://youtu.be/UokRlv680rI علیرضا بلورچی عزیز رو در لینکدین دنبال کنید. https://www.linkedin.com/in/alireza-boloorchi/ نشانی کانال یوتیوب: https://www.youtube.com/@ghanemzadeh من را در دیگر شبکه‌های ا…

1
E09- Pouya Haghighi - IBM, Intel, Sun | چگونه وارد جایگاه‌های مدیریتی شرکت‌های بزرگ شویم؟ 1:50:18

5d ago1:50:18

1:50:18

مصاحبه با پویا حقیقی: چگونه وارد جایگاه‌های مدیریتی شرکت‌های بزرگ شویم؟ این مصاحبه به صورت ویدیویی در کانال یوتیوب منتشر شده است: https://youtu.be/FEtHS0Wq8xA در این گفتگو با پویا حقیقی که در ادامه مصاحبه‌ی قبلی و تجربه‌های مدیریتی وی در آی بی ام، اینتل و سان مایکروسیستمز است به پرسش‌های زیر پاسخ می‌دهیم: پرسش‌های درباره پیشرفت و ارتقا شغلی در مدیر…

1
E08- Khash Nejad - Google | گوگل چگونه تیم های مهندسی خودشو مدیریت می‌کند؟ 1:01:47

9d ago1:01:47

1:01:47

مصاحبه با خشایار نژاد، مدیر مهندسی در گوگل: گوگل چگونه تیم های مهندسی خودشو مدیریت می‌کند؟ این مصاحبه به صورت ویدیویی در کانال یوتیوب منتشر شده است: https://youtu.be/THiDMoPfsg8 خشایار نژاد، در گوگل مدیر مهندسی یا Engineering manager است، *در این گفتگو درباره مدیریت تیم‌های مهندسی در گوگل مصاحبه می‌کنیم. خشایار نژاد به عنوان یک کارآفرین و مدیر در ع…

1
E07- Iman Rahmatizadeh - Google | چرا گوگل از اسکرام استفاده نمی‌کند!؟ 1:37:57

12d ago1:37:57

1:37:57

مصاحبه با ایمان رحمتی زاده - چرا گوگل از اسکرام استفاده نمی‌کند!؟ این مصاحبه به صورت ویدیویی در کانال یوتیوب منتشر شده است: https://youtu.be/mGd0cASLcdo ایمان رحمتی‌زاده، در گوگل Engineering manager است، در این گفتگو با او مورد دلایل استفاده نکردن گوگل از اسکرام صحبت می‌کنیم. اسکرام یک روش توسعه نرم‌افزار است که برای مدیریت و اجرای پروژه‌های تیمی ب…

1
E06- Pouya Haghighi - IBM, Intel, Sun | آموزه‌های مدیریتی آی‌بی‌ام و دیسکاور فایننشال 1:56:39

16d ago1:56:39

1:56:39

مصاحبه با پویا حقیقی : مدیر ارشد آی‌بی‌ام، اینتل، دیسکاور فایننشال و سان مایکروسیستمز این مصاحبه به صورت ویدیویی در کانال یوتیوب منتشر شده است: https://www.youtube.com/watch?v=Ri-rduu1Bjc پویا حقیقی، یکی از مدیران ارشد صنعت فناوری اطلاعات و ارتباطات است و در شرکت‌های بزرگی همچون آی‌بی‌ام، اینتل، بانک دیسکاور فایننشال و سان مایکروسیستمز فعالیت داشته…

1
63 | خانم مدیر 13:57

3y ago13:57

13:57

کسی را در محوطه میدیدم که کیفی بر دوش داشت ولی چون پشت به من بود او را تشخیص نمی‌دادم.

1
62 | جدایی 5:03

3y ago5:03

5:03

روزهای آخر قبل از جداشدن جوزی پر تنش بود، از پنجره انباری، به منظره بیرون نگاه میکردم

1
61 | دیدار مجدد کاپالدی 6:32

3y ago6:32

6:32

با شنیدن صداهایی به طبقه پایین رفتم و مردی را که در طبقه پایین دیدم کاپالدی بود.

1
60 | کالج 4:18

3y ago4:18

4:18

کم کم مهمانهای جوزی میامدند و چندین روز می‌ماندند، برای همین با اتاق انباری زیر شیروانی آشنا شدم.

1
59 | فصل‌ها، سالها 9:28

3y ago9:28

9:28

مواد نیروبخش خورشید اثر خاص خودش را بر روی جوزی گذاشته بود.

1
58 | ناامیدی 14:52

3y ago14:52

14:52

مادر و دکتر رایان هر روز بر روی اینکه جوزی در بیمارستان بستری نشود توافق می‌کردند ولی باز فردا بر روی این موضوع بحث می‌کردند.

1
57 | دیدار دوباره 15:28

3y ago15:28

15:28

آنچه که می‌دیدم هفت چهره از خورشید بود، در لایه‌های اول بسیار عبوس و سرد بود، اما در لایه‌های پایین‌تر مهربان و شوخ طبع بود.

1
56 | دستاویز 2:04

3y ago2:04

2:04

به اینکه پشت ریک باشم عادت کرده بودم، انبار آقای مک‌بین همچنان برام آشنا بود

1
55 | خلسه 6:54

3y ago6:54

6:54

چند روز پس از آن روز جوزی حالش بدتر شد و گاهی به حالت خلسه دچار میشد

1
54 | ماشین کوتینگز جدید 8:08

3y ago8:08

8:08

ماشین کوتینگز بود اما بسیار بزرگتر و آلودگی بیشتری تولید می‌کرد ولی مطمئن بودم که ماشین کوتینگز نبود چون رنگ زردش متفاوت بود.

1
53 | آماده شدن برای دریافت 4:46

3y ago4:46

4:46

همه چیز را بررسی کردم تا مطمئن بشوم که خورشید بتواند نیروی جادوییش را به جوزی برساند.

1
52 | آرامش بعد از طوفان 2:54

3y ago2:54

2:54

به خانم هلن اطمینان دادم که آقای ونس به آنها کمک می‌کنه.

1
51 | مدیر ساکت رستوران 25:34

3y ago25:34

25:34

نمیدونستم که مدیر رستوران به حرفهای ما گوش میده یا نه، اما به تاریکی بیرون پنجره خیره شده بود و به‌نظر نمی‌رسید صحبت جذابی را شنیده باشه.

1
50 | تئاتر 20:01

3y ago20:01

20:01

لحظهای فکر کردم که انسانها با هماهنگی هم اطراف نور چراغ خیابان جمع شده‌اند اما دیدم که جمعیتی میاد و جمعیت دیگه‌ای پراکنده میشه.

1
49 | رستوران سوشی 13:00

3y ago13:00

13:00

در انتظار نیروی معجزه گر خورشید بودم ولی فکر میکردم خیلی بی‌ادبانه هست که انتظار پاسخ فوری داشته باشم.

1
48 | در جستجوی ماشین کوتینگز 25:03

3y ago25:03

25:03

بدنبال ماشین کوتینگز تمام خیابانها و محوطه‌ها رو گشتیم. پر هنوز نمی‌دونست که من چکار می‌خواستم بکنم.

1
47 | گوشتمون را خودمون چرخ می‌کنیم 5:50

3y ago5:50

5:50

بیشترشون هنگام عبور نگاه غیر دوستانه‌ای به من میانداختند ولی دغدغه من اونها نبود.

1
46 | پرتره 42:06

3y ago42:06

42:06

در اتاق بنفش جوزی را دیدم که بین زمین و آسمان معلق بود. انگار در جایی هنگام سقوط خشکش زده بود.

1
45 | ساختمان کاپالدی 2:27

3y ago2:27

2:27

اتاق بنفش

1
44 | در راه آتلیه 9:43

3y ago9:43

9:43

در راه آتلیه هنری کاپالدی

1
43 | آپارتمان دوست 16:49

3y ago16:49

16:49

آپارتمان دوست یک خانه بزرگ قدیمی بود. از پنجره سالن اصلی‌اش خانه‌های دیگری در آن سوی خیابان پیدا بود.

1
42 | زمزمه 3:49

3y ago3:49

3:49

انگار می‌خوایت آهنچیرا به یاد بیاره ولی مزاحم خواب بقیه نشه.

1
41 | ملانیا 5:27

3y ago5:27

5:27

به من زل زده بود، اما چهره‌اش نه مهربون بود و نه اخم‌آلود. به من گفت که باید مراقب آن حرام زاده باشم

1
40 | در جستجوی ماشین کوتینگز 8:42

3y ago8:42

8:42

تا مدتها فکر میکردم و دنبال راهی بودم که ماشین کوتینگز را پیدا کنم

1
39 | آشتی 5:58

3y ago5:58

5:58

ریگ گفت:«توی شهر شایع شده که ما باهم دوست شدیم.» جوزی مهربونترین لبخندش را به لب داشت.

1
38 | یک قرارداد 3:43

3y ago3:43

3:43

خوشبختانه به یک توافق رسیدیم، شاید بهتر باشه بگم یک قرارداد، ولی نگرانم که هر چیزی این توافق را به خطر بندازه، اما امیدی برای جوزی، برای اینکه بهتر بشه وجود داره.

1
37 | ملاقات با خورشید 9:42

3y ago9:42

9:42

خیلی زود بسته‌های یونجه را تشخیص دادم، بعد هم یک صندلی تاشو را در اون نزدیکی دیدم. به آرومی روی صندلی نشستم و منتظر ظهور خورشید شدم.

1
36 | در مسیر انبار 6:00

3y ago6:00

6:00

گفتم:« باید از پسش بربیام، ریگ تا همین‌جا هم بهم خیلی لطف کرده.»

1
35 | زمانبندی در سفر 7:39

3y ago7:39

7:39

تصورم این بود که مسیرم به سمت انبار آقای مک‌بین بسیار هموار باشه ولی پستی و بلندی‌ها تمام محاسباتم را به هم ریخت.

1
34 | ماموریت مهم 41:57

3y ago41:57

41:57

پاکت را برداشتم و به سمت خانه ریک رفتم، در ذهنم خانه ریک ساده‌تر از خانه حوزی بود اما هنگامی که خانه را دیدم بسیار ساده‌تر بود.

1
33 | تلاش برای آشتی 7:26

3y ago7:26

7:26

پس از مدتی کاغذ را پاره و محکم مچاله اش کرد. روی مبل دکمه‌ای نشستم و آماده بودم که هرموقع خواست با من صحبت کنه. دیدم که مدادش را دوباره برداشت و شروع به نقاشی کرد. بعد نقاشی را تا کرد و داخل پاکت گذاشت.

1
32 | نشدنیه 2:01

3y ago2:01

2:01

جوزی گفت:«ببین مشکلی ندارم که به حرف‌های خصوصی ما گوش بدی، اما تو نمی‌تونی جای ریک را برای من پر کنی.»

1
31 | ارتقانیافته 9:33

3y ago9:33

9:33

ریک داخلش نوشته بود:«ای کاش می‌تونستم برم بیرون و راه برم و بدوم و اسکیت بازی کنم و توی دریاچه شنا کنم. ولی نمی‌تونم چون مامانم شجاعت داره. بنابراین باید بمونم تپی تخت و مریض باشم. خیلی از این بابت خوشحالم. واقعا خوشحالم.»

1
30 | موجود کوچیک و بی‌صورت 5:37

3y ago5:37

5:37

تصویر میسی و دختر دست دراز بود. اگر بخاطر ابر بالاش نبود، اصلا به نظر نمیرسید که اون تصویر یک فرد هست. ریک بالاش نوشته بود ...

1
29 | قبیله چشمی 3:42

3y ago3:42

3:42

ریک گفت:«چیزی که اذیت طرز ذل زدنشون به دختره هست. مطمئن نیستم چی باید بنویسم، یک ابر بزرگ هم برای دختره کشیدی. چشم‌هاشون واقعا زننده‌است»

1
28 | آغاز مرحله سوم ملاقات‌ها 1:56

3y ago1:56

1:56

روزهایی رسید که دیگه ابربازی خنده به همراه نداشت، ریک برای پر کردن ایرهای داخل نقاشی‌ها زمان بیشتری نیاز داشت و گاهی یا تفکر مدت‌ها به آنها نگاه می‌کرد

1
27 | افزایش تنش 2:02

3y ago2:02

2:02

کم کم نقاشیها از حالت خاطره بازی تبدیل به موضوعات پیچیده‌تری شد و ریسک دیگه به سرعت برای ابرها کلماتی نم‌نوشت و برای نوشتن هرکدوم از کلمات بسیار فکر می‌کرد و در سکوت فرو می‌رفت.

1
26 | ابربازی 12:31

3y ago12:31

12:31

جوزی گفت:«فکر می‌کنم تو به اون پرتره‌ای که اون مرد توی شهر داره از من می‌کشه حسادت می‌کنی» ریسک گفت:«من چرا باید به یک پرتره حسادت کنم؟» جوزی گفت:« چون اون بخشی از بودن من توی جهان بیرونه و تو نگرانی که مانعی برای نقشه‌امون باشه.»

1
25 | سنجش راه‌ها 7:03

3y ago7:03

7:03

همچنان منتظر بودم و تعجب کرده بودم که چرا خورشید هنوز کمک مخصوص خودش را برای بهبود جوزی نفرستاده، برای همین به این فکر می‌کردم که شاید باید از طریقی توجه خورشید را به شرایط جوزی جلب کرد

1
24 | عواقب سفر به آبشار مورگان 1:54

3y ago1:54

1:54

در آن لحظات برام بیشتر واضح می‌شد که انسان‌ها برای فرار از تنهایی دست به چه کارهای پیچیده‌ای میزنند که درکش برام دشوار بود.

1
23 | باید دوستان خوبی باشیم 3:00

3y ago3:00

3:00

معلوم بود که می‌خواد تنها باشه و به طراحیش ادامه بده، برای همین از اتاق خارج شدم و در پاگرد ایستادم.

1
22 | شبیه سازی 4:39

3y ago4:39

4:39

با نزدیکترشدن به آنچه در نظر طرح زمینی در دوردست بود، متوجه شدم که آنها گوسفند هستند، گوسفندانی مهربان. مخصوصا چهار گوسفندی که در کنار هم بودند بسیار مهربانتر بودند.

1
21 | آبشار مورگان 20:39

3y ago20:39

20:39

برخلاف خیابان کنار فروشگاه، ماشین‌ها از هر دو سمت خیابان حرکت می‌کردند، اما به طرز عجیبی هیچ‌گاه به هم برخورد نمی‌کردند. بالاخره در انتهای جاده آبشار پدیدار شد.

1
20 | دوراهی 14:01

3y ago14:01

14:01

حتما نشانه‌هایی بود، اما من دقت نکرده بودم. حالا باید انتخاب می‌کردم. با توجه به لحن کلام مادر و صحبت دقیق جوزی، سرجای خودم نشستم.

1
19 | مادر از من خوشش اومده 3:14

3y ago3:14

3:14

مادر من را با آشپزخونه صدا کرد و از من پرسید که از بودن با آنها خوشحال هستم یا نه؟ گفتم بله حتما. مادر گفت از وقتی اومدی اینجا جوزی خیلی شادتره، داری خیلی خوب عمل می‌کنی.

Podcasts die het beluisteren waard zijn

Suns Podcasts

Podcasts die het beluisteren waard zijn

Korte handleiding